آشنایی مامان و بابامآشنایی مامان و بابام، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
آغازعشق مامان بابامآغازعشق مامان بابام، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن مامان بابامیکی شدن مامان بابام، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
پرکشیدن وآسمانی شدنمپرکشیدن وآسمانی شدنم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

به خودم میبالم که نخستین میوه ی عشق مامان مرضیه و بابا حسینم

آرزو

عاقبت در یک شب از شب های دور* کودک من پا به دنیا می نهد* آن زمان بر من خدای مهربان* نام شورانگیز "مادر" می نهد* آن زمان طفل قشنگم بی خیال* در میان بسترش خوابیده است* بوی او چون عطر پاک یاس ها* در مشام جان من پیچیده است* آن زمان دیگر وجودم مو به مو* بسته با هستی طفلم می شود* آن زمان در هر رگ من جای خون* مهر او در تار و پودم می شود* می فشارم پیکرش را در برم* گویمش چشمان خود را باز کن* همچو عشق پاک من جاوید باش* در کنارم زندگی آغاز کن* می گشاید نور چشم دیدگان* بوسه ها از مهر بر رویش زنم* گویمش آهسته ای طفل عزیز* می پرستم من تو را "مادر "منم..

مامانم میگه هنوز یه فرشته ام توی آسمون خدا اما من...

چند روزی میشه دارم آماده میشم برا اینکه بشم تودلی مامان جونم... شنیدم از روزی که قطعی میشه من برم تو دل مامانم تا زمانیکه صدای قلبم به گوش مامان و بابام برسه و من رسماً تو دل مامانم جا بگیرم 8 تا 9 هفته طول می کشه. الآن تقریبا 24 روز از اون روز میگذره... خدایا شکرت. دیشب مامان جونیم داشت به بابام از دل درد و کمردردی که یکی دوروزه اومده سراغش میگفت. بابایی جونم با عشق و لبخند نازش به مامانی می گفت شاید حامله ای اما مامانیم میگفت نه بابا فرشته من هنوز تو آسموناس. داشت منو می گفت... بی خبر از اینکه من چند روزیه دارم آماده میشم برا اینکه جیق بکشم و بهشون بگم آخرش منم تودلی شدم... نشونه هایی از خودم برا دل مامانی فرستادم هرچند مامان جونی نمی ت...
24 آبان 1394
1